به نام پروردگار ایران

ایران فردا در میان غبار پس از فروپاشی و باززایش

شاهزاده رضا پهلوی عزیز

این نامه را نه از سر احساسات شخصی، که از روی دل نگرانی هایم برای ایران و حس مسئولیت تاریخی می نویسم. من دانشجویی در تبعید، مشغول به تحصیلم. از خانواده ای کشاورز و روستایی زاده هستم، و با اینکه دور از وطنم، اما دل و جانم همچنان برای ایران عزیز می تپد. اکنون که درحال نگارش این نامه هستم، تن کشورم زیر تیرباران نیروهای خارجی درحال زخمی شدن است، و من با دلهره و شرمگین از ناتوانی هایم، بن بست خورده به شما رو آورده ام
من و هم نسل هایم، با چشمانی باز، اکنون شاهد فروپاشی حکومتی هستیم که سالها در این سرزمین تخم اهریمنی کاشته، و ایران و ایرانی را با سیاست ها و ایده های خطرناک خود به جایی کشانده که حالا احتمالا دوباره در نقطه ی صفر شروع تاریخی-تمدنی به سر میبریم. این فروپاشی نه یک پیشبینی، بلکه اتفاقی گریزناپذیر است. برای همین، چیزی که می آید بسیار مهمتر از چیزیست که فرو میریزد
جنابعالی قطعا بهتر از من می دانید که جز شما، برای مردم گزینه ی مناسب دیگری برای راهبری کارها در این آشوب پیش رو نیست؛ و حضور شما خواسته ی طبیعی مردم در پس همه ی اینها خواهد بود. و در این لحظه، جایی که ایستاده ایم، به عنوان یک ایرانی ساده و به دور از سیاست و خواسته های حذبی، تنها نگرانیم فرداروز ایران است و این تنها از عشق به وطن می آید؛ که اگر خلاء قدرت در پس آشوب بدون تدبیر و برنامه از راه برسد، تبدیل به فاجعه ای خواهد شد که فرصت تاریخی نوسازی را از ما مردم خواهد گرفت. می دانم که بارها گوشزد کرده اید و از برنامه هایتان گفتید و جای نگرانی نیست، و باور کنید که وقتی این را میگویم از دل جامعه میگویم، که اعتماد به شما و برنامه هایتان رواست. با این حال نگرانی هایمان به گواه حکومت هایی که در تاریخ سقوط کرده اند همچنان باقی اند: بدون رهبری مدنی، بیطرف و آینده نگر، هر تغییر به سمت افراط و زوال می رود
شما، با توجه به موقعیت نمادینتان و شناخت سیاسیتان، سرمایه ای برای مردم هستید که این ظرفیت و قدرت را برای رهبری دوران انتقال به شما می دهد. اما این قدرت نه فقط به خاطر نام خانوادگی شریفتان، بلکه بخاطر جایگاهتان در میان «گذشته» و «آینده» است که اهمیت بسیار دارد. شما میراث دار گذشته اید، اما باید معمار آینده باشید؛ برای ایرانی آزاد، پرداد و مردم محور
من بر این باورم که مردم ایران مانند گوهرهایی مدفون شده در زیر آوارهای چهل و اندی سال بدبختی، آماده ی شکوفایی اند. اما این شکوفایی ها نه از روی هیجان و عجله و زور، بلکه با آزادی و در پی آن دادگری است که به کمک ملت خواهند آمد. از شما می خواهم که به ما مردم عادی، به وضوح و راستی، و نه کلمات سیاست زده، بفرمایید که تنها بازگشت شخص و یک پرچم لازمه ی شکوفایی نیست؛ که در طول تاریخ ایران عزیزمان، تلاش و دغدغه ی همگانی برای پاسداری از آزادی و داد بوده که پاینده مان ساخته است
از شما می خواهم که تلاش هایتان را بر پایه ی «فراخوان به ملت» بگذارید، و نه «دعوت به خود». انتقال قدرت را با حفظ اصالت تاریخیمان، بر اساس فرآیندی بدون انتقام، بدون شعار خالی، و بدون تکرار اشتباهات گذشته انجام دهید. از شما، آینده ی ایران را، با تضمین حفظ آن در برابر جاه طلبی های خارجی و شرارت افراطیون داخلی می خواهم
من و هم نسل هایم، شاید اعتماد کامل به کسی نداشته باشیم، اما این مسئولیت را میپذیریم اگر حس کنیم این راه با راستی و عقلانیت همراه است و نه قدرت طلبی و تعصب
این نامه را با عنوان دعوتی صادقانه، پیشنهادی دلسوزانه، و یادآوری تاریخی بخوانید. شاید نامی نداشته باشم، اما باور دارم که صدای من، صدای نسلی است که آینده را نه در بازگشت محض به گذشته، بلکه در باززایش ایران بزرگ و مقتدر می جوید
امید دارم که همچون گذشته، ایران عزیزمان ققنوس وارانه بر می خیزد و شکوه را دوباره تجربه خواهد کرد
با امید و احترام
دانشجویی در تبعید


از میان خاکستر، به تو

فرزند آزاد و هنرمند ایران
این نامه را از درون خودتان می نویسم و تو را خطاب می دهم، تا آن را از بابت تلاش برای خودشناسی و تفکری صادقانه از دل خود بخوانی، و نه پیامی از بیرون. من نه سیاست مدارم و نه چهره ای شناخته شده؛ تنها فرزندی از دل خاک ایرانم که با قلبی فشرده به فردای این سرزمین مقدس می اندیشد
من هم به مانند تو در طول این سالها شاهد تحمیل فقر، بی عدالتی، خشم و ترس بر سر هم میهنان عزیزمان بودم. من هم با خفقان نبود آزادی و ناامیدی دست و پنجه نرم کرده ام و می کنم. می دانم حتی حالا که آسمان شهرهایمان از دود و اندوه تیره شده و تن ایران عزیزمان زخمی از سالها بدبختی است حرف از امید ناچیز به نظر می رسد. حق داری اگر بگویی که ذهن و چشمانمان هنوز از اشک مادران، خون جوانان، و بغض پدران پاک نشده، و اینهمه هزینه برای هیچ بوده. به تو حق می دهم که با نامیدی خو گرفته باشی و آینده را تیره ببینی. ولی بگذار که یادآوری کنم، که در زیر این همه آوار چیزی هنوز آرمیده ست، و هنوز نفس میکشد. چیزی هنوز می شنود؛ که حتی آماده ی بلند شدن است
خواهران و برادران از دست رفته مان چه؟ بسیاری از ما در کنار آنان رو به روی ظالم ایستادیم و شاهد ریخته شدن خون پاک جوانان وطن بوده ایم. آنها شاید از نامیدی برخواستند، اما با امید ایستاند! خون خواهران و برادرانمان را برای سرکوب امید ریختند. آنها با چنگ به امید تا آخرین لحظه ی عمرشان جنگیدند. آیا جان عزیزشان برای هیچ بوده؟ نه؛ برای هیچ نبوده چون ما هنوز از یاد نبردیمشان؛ که این امید، حالا از آنها به ما رسیده تا میراث دار رویایشان باشیم. تا همین را درفش کنیم و فریدون را در برابر ضحاک یاری رسانیم. که جانشان را به هیچ نسپاریم، که جانمان را به هیچ نسپاریم. که تا زمانی که امید را درفش کاویانی مان کرده ایم و زنده نگه اش داشتیم، آیندگان نیز از ما به نیکی یاد خواهند کرد؛که ایرانی می فهمد، که ایرانی در برابر ظلم می ایستد، که ایرانی ضحاک را به خاک می کشاند و ایران را زنده نگه می دارد
از تو میخواهم، خواهر بزرگوارم، برادر عزیزم، که فارغ از هرگونه باور دینی، از هر جایی از این سرزمین پاک، به من دست بدهی. در این سرزمین همواره راستی در پویایی بوده، پدرانمان از دیر زمان آزاد و آزاده بودند و این باور مشترک بوده که ما را تا به اینجا کشانده و ایران را برایمان نگاه داشته. "ایران"، این روح زخمی، مادر عزیز و مقدس همه ی ماست و ما را فرا می خواند. شاید حق داری اگر بگویی که وعدهها بسیار و عمل اندک بوده؛ اما این بار، برخاستن تنها راهِ باقیمانده است
از تو می خواهم که تاریخمان را از یاد نبری؛ که نگذاری از یادت ببرند کیستی
از تو می خواهم که خود امید شوی و با امید برخیزی
مهم نیست چقدر غرق در تاریکی و گم گشته ایم، زنده نگهش دار تا فردایی باشد
من و تو باید بزرگتر از زخم هایمان باشیم
زمان آن فرا رسیده تا این عزت و احترام را نه فقط در میان خودمان، بلکه در چشم جهانیان بازیابیم
ما همه خسته ایم، اما هنوز باهم ایم. و همین یعنی هنوز میتوانیم برخیزیم
که هنوز، طناب تار و پود رفته ی امید، به تمامی از میان نرفته... برخیز!ا
ـ فرزند عاشق وطن